ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
نازک بدنی که می‌نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست
مه پاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوست؟
آن خرمن گل نه گل که باغست
نه باغ ارم که باغ مینوست
آن گوی معنبرست در جیب
یا بوی دهان عنبرین بوست
در حلقه‌ی صولجان زلفش
بیچاره دل اوفتاده چون گوست
می‌سوزد و همچنان هوادار
می‌میرد و همچنان دعاگوست
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیده‌ی بلاجوست
من بنده‌ی لعبتان سیمین
کاخر دل آدمی نه از روست
بسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بدخوست
ای سخت دلان سست پیمان
این شرط وفا بود که بی‌دوست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم